ساختمان طه

نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستاییه خر سوار آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند .

شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .

روستایی آن سخن نشنید با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد . شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود . روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد . شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است .........؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از اینکه با من سخن گفته ...... قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟ او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند....... قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت:"جواب ابلهان خاموشی ست"

امثال و حکم-علی اکبر دهخدا

دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:اجبار, عادت,تکرار,تغییر, :: 1:22 :: نويسنده : مدیریت ساختمان

-نمیدانم چرا ولی بعنوان یک "مرد"خودم را مجبور کرده ام فراتر از نیاز واقعیم،رابطه های جنسی متعدد برقرار کنم و تا مدتها مجبور به تحمل دردسرهای آن شوم!

-بعنوان یک "زن"خودم را مجبور کرده ام صرفا بخاطر فرار از حس "تنهایی"،وجود یک مرد بی مصرف و سواستفاده گر را تحمل کنم و همه ی انرژی و آبرو و پس اندازم رو خرج او کنم تا احساس بی کسی و بی هویتی نکنم!

-خودم را مجبور کرده ام در سرما و گرما و ترافیک آخر هفته،راهی جاده های شمالی شوم تا در باغ و ویلا،دور همی داشته باشم، و برای فرار از احساس نا امیدی و ناکامی ام،مست کنم،نشئه شوم،قمار کنم و به لذت های ثانیه ای دلخوش باشم.

-خودم را مجبور کرده ام با گذاشتن سلفی های متعدد در فضای مجازی،لایکهای خیالی بگیرم تا احساس"ارزنده بودن"بکنم...

عادت کرده ام کامنت مخالف روشنفکرانه بگذارم تا خشم خودم را بر سر دیگران تخلیه کنم..

-مجبورم،همه ی پولهایی را که در یکسال جمع کرده ام ،یک روزه صرف خریدن لباسها و اجناسی بکنم که فقط بدرد انبار کردن در کمدهایم میخورد،فقط به این خاطر که احساس کمبود و حقارت نکنم!

-اگر یخچال خانه و شکم خودم رو از خوراکی های بی مصرف پر نکنم به اجبار احساس فقر و ناامنی میکنم!میدانم برایم مضرند ولی مینوشم.قلیان نفس کشیدن را برایم سخت کرده ولی مجبور به کشیدنم!

-مجبورم هر هفته به بهشت زهرا و زیارتگاه بروم چرا که اگر نذری ندهم و خیرات نکنم احساس ناگزیر "گناه" و "نامنزه بودن"می کنم!

-این من نیستم که خودم را زیست میکنم،این "عادت ها" و "اجبارهای " ی من هستند که بر من مسلط شده اند... و من بخاطر"زخم های کودکی ام" که در من التیام نیافته اند عادت کرده ام که اتفاقات ناخوشایند گذشته را تکرار کنم چون راه و روش خوب زیستن را نیاموخته ام... آری چون اسبی به بیگاری کشیده شده جای ضربات شلاق ارابه ران را بر روی گُرده هایم حس میکنم... مانند آن دختر جن زده ی آذربایجانی وجودم در تسخیر "اجبار"هایی است که در من حلول کرده اند و مرا تسخیر کرده اند!

-ای کاش لحظه ای"ایست" کنم و "نمایشنامه ی زندگی ام " را از نوع باز بینی کنم: چرا به جای یک زندگی پویا و منعطف ومتنوع ،هر روز در حال ایفای یک نقش ثابت در یک سناریوی کلیشه ای شده ام؟!

(منبع: رضا دلپاک،روانپزشک)

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...

یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!  

یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!  

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!

یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

کاشکی همه ما یاد بگیریم موقع مشکلات به جای نصیحت و سرزنش مشکل را حل کنیم.

چهار شنبه 4 شهريور 1394برچسب:امام رضا (ع), :: 1:27 :: نويسنده : مدیریت ساختمان

تو تبریز و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن پابوس امام رضا ، رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای ابراهیم جیب بر رو هم باخودت بیار.

((ابراهیم جیب بر کی بود؟؟؟؟: از اسمش معلومه دزد مشهوری بود تو تبریز که حتی کسی جرئت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفربشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!!!))

حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با خودت بیارش مشهد،!!!

رئیس کاروان با خودش گفت خواب که معتبر نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو کاروان نمیمونه همه استعفا میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!!!

اما این خواب 2 شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره دنبال ابراهیم

رفت سراغشو بگیره که کجاس، بهش گفتند تو محله دزدا داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی نشونت میده

بالاخره پیداش کرد ! گفت ابراهیم مییای بریم مشهد(ولی جریان خوابو بهش نگفت)ابراهیم گفت من که پول ندارم تازه همین 50 تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه پیرزن دزدیدم، ! رئیس گفت عیب نداره تو بیا من پولتم میدم

فقط به این شرط که حین سفر متعرض کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، آزادی!

ابراهیم با خودش گفت باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول کاسب شیم

کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن دزدای سر گردنه به اتوبوس حمله کردن و جیب همه و حتی ابراهیم که جلوی انوبوس نشسته بود رو خالی کردن وبعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!

اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت از شما چقدر پول دزدیدن و بهشون میداد!!!!!

رئیس گفت ابراهیم تو اینهمه پول از کجا اوردی؟؟؟

ابراهیم خندید و گفت وقتی سر دسته دزدا داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو خالی کردم و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!!!!

همه خوشحال بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟؟

چون حضرت به من فرمودن،،،، حالا فهمیدم حکمت اومدن تو چی بوده؟؟

ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت یعنی حضرت هنوز به من توجه داره؟؟؟؟

از همونجا گریه کنان تا مشهد اومد و یه توبه نصوح کنار قبر حضرت کرد و بعدم با تلاش و کار حلال،، پولایی رو که قبلا دزدیده بود میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید و در اخر هم تو همین مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... دلم لک زده... مشهد... نیمه های شب... روبروی ایوان طلا... روی فرشهای دوست داشتنی صحن... خیره به گنبد طلا... نسیم خنک .... و اشک...اشک...اشک... و یک آرزو... ..... خوش به حالت کبوتر...

♣️♧صلوات خاصه ي حضرت امام رضا علیه السلام♧ ♥️اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي♥️ ♥️الاِمامِ اتَّقيِ النَّقي و حُجَّتكَ عَليٰ مَنْ فَوقِ الاَرض♥️ ♥️و مَن تَحتَ الثَّريٰ الصِّديقِ الشَّهيد♥️ ♥️صلاةً كَثيرةً تامَّةً زاكيةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفا♥️ ♥️كأَفْضَلَ ما صَلَّيْتَ عَليٰ أَحَدٍ مِن اَوْليائِك♥️

تا به حال شده است که با یک پرسش نا مربوط از دهان یک آشنای دورو یا حتی نزدیک .... انقدر غمگین شوی که نتوانی تا چند دقیقه خودت را جمع و جور کنی .... راستی چرا مردم از هم این همه سئوال می پرسند....

چرا مثلا می پرسند :روی صورتت جوش در آورده ای؟... چرا این همه لاغر شده ای؟ رنگت چرا این همه پریده ؟؟؟

... اینها سئوال های خالی کننده ای هستند..... و بدتر از این ها اینکه بپرسی

فلانی کجاست؟ چند تا بچه داری؟چرا بچه دار نشدی؟ چرا بچه ات اینهمه چاق است؟ چرا خانه ات این همه قدیمی است...خانه ی قدیمت بهتر نبود؟

چرا سئوال هایی می کنیم از یکدیگر که ممکن است هم را مجروح کنیم ...

چرا از هم نمی پرسیم که این روسری چه قدر به تو می آید از کجا خریدی اش.... یا چرا به هم نمی گوییم چه قدر چشمانت برق می زند..چه قدر این رنگ مو به تو می آید .. چه قدر در کنارت از گذشته آرام ترم.... چه قدر دلتنگ بوده ام و چه خوب که بعد از این همه وقت دوباره دیده امت....

به موهای سفیدی که از حاشیه روسری دوستمان بیرون آمده چه کار داریم...اگر بخواهد خودش درباره اش با ما حرف می زند..... ..به لکی که پیشانی اش بر داشته... به لایه های چربی ای که ممکن است بر بدنش افزوده شده باشد.... یا به چین و چروک های صورتش....

این عبارت، چه قدر عبارت بی رحمانه ایست و بی رحمانه تر اینکه از زبان یک دوست شنیده شود:چه قدر خراب شده ای.....

خراب شده ای یعنی چه... یعنی اتفاقی ناگوار یا خستگی هایی بیشمار بر پشت و شانه های دوستمان ,آشنایمان یا عزیزمان وارد آمده است و حالا که ما بعد مدت ها او را دیده ایم با گفتن این عبارت باید حتما به او بفهمانیم که تو خراب شده ای و من این را از پوستت... از صورتت...از لاغری ات و از گود پای چشمانت فهمیده ام.... و من پتک محکم تری بر سرت فرو خواهم آورد تا تو خراب تر ازین که هستی شوی عزیز دل و جانم که این همه دلتنگت بودم.....

اصلا چرا از هم سئوال می کنیم.... چرا می پرسیم : این مدت که نبودی کجا بودی؟

یا چرا با طعنه می گوییم این همه مدت با کی بودی که یاد ما نمی کردی....

چرا کلمات و جملاتمان را نمی سنجیم... ممکن است واقعا کسی با یک جمله ی ساده ی ما زخمی تر از آنچه هست شود.....

اصلا به ما چه مربوط که دوستمان چرا ماشینش را فروخته... چرا بچه هایش را به فلان مدرسه گذاشته.... چرا خانه اش را عوض کرده.... چرا از کارش بیرون آمده است؟ ......

مگر نه اینکه اگرخودش بخواهد به ما خواهد گفت... کمی درنگ کنیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای عجولانه نیازاریم.....

بگذاریم دوستمان نفسی تازه کند.... بگذاریم آشنایمان در کنارمان یک فنجان چای بنوشد بدون نگرانی...بدون دلهره... بدون اندوه..... او را به یاد لکه های صورتش... کج بودن قدم هایش .... و خالی های اطرافش نیاندازیم....

قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط...با سلام های دوباره آنها را التیام دهد.....

از کسی سراغ کسی از متعلقات غایبش را نپرسیم...اگر باشد...اگر هنوز در محدوده ی زندگی اش حاضر باشد...خودش یا نامش به میان خواهد آمد ....کمی صبور باشیم....کمی صبور باشیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای تاریک و غم گین کننده نیازاریم....

چهار شنبه 10 تير 1394برچسب:انتقاد واصلاح!, :: 1:33 :: نويسنده : مدیریت ساختمان

فردی به مدت چندین سال شاگرد نقاش بزرگی می شود و تمامی فنون و هنر نقاشی را فراگرفتد .روزی استاد به او گفت :

دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم .

شاگرد با تشکر از استاد خداحافظی کرد ورفت . روز بعد فکری به سرش رسید . سه روز تمام وقت صرف کرد و یک نقاشی فوق العاده کشید و آن را در شلوغ ترین میدان شهر قرار داد و مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند .

غروب که برگشت، دید که تمامی تابلو علامت خورده است . بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد و از وی گله مند شد . استاد شرح ماجرا را پرسید و او دقیقا بازگو کرد .

استاد به او گفت :

آیا می توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟

شاگرد نیز چنان کرد . استاد آن نقاشی را در همان میدان شلوغ شهر قرار داد، ولی این بار رنگ و قلم را در کنار آن تابلو قرار داد، اما متنی که در کنار آن نوشت، این بود: از رهگذران خواهش می کنیم اگر جایی از نقاشی اشکال و ایرادی دارد، با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.

غروب برگشتند و دیدند تابلو دست نخورده است. این تابلو یک هفته در آنجا بود، ولی هیچ کس هیچ نکته ای را اصلاح نکرد؛ حتی صاحب نظران در رشته نقاشی . استاد به شاگرد گفت: حالا فهمیدی که من همه چیز را به تو آموزش داده ام، اما نکته مهم تر از همه این که تمام مردم می توانند انتقاد کنند، ولی کسی پیدا نمی شود که اصلاح کند!!

شمع به کبریت گفت:از تو میترسم تو قاتل من هستی.... کبریت گفت:از من نترس٬از ریسمانی بترس که در دل خود جای دادی...

 

عامل نابودی انسان ها تفکرات منفی خودشان است نه عوامل بیرونی هیچ آدمی یک شبه تغییر نمی‌کند؛ هیچ آدمی یک شبه تصمیمات بزرگ نمی‌گیرد...

آدمی که یک‌روز بی‌خبر ناگهان چمدان ور می‌دارد و می‌رود، شک نکنید خیلی قبل‌تر از آن رفته‌است...

آدمی که یک‌روز فریاد می‌زند که "خسته‌ام" شک نکنید که مدت‌ها قبل از آن منتظرِ شنیدنِ یک خسته نباشیدِ ساده بوده‌است...

آدمی که ناغافل می‌زند زیر گریه، مطمئن باشید که از مدت‌ها قبل یک بغضِ سنگین را با خود به این‌طرف و آن‌طرف می‌برده...

آدمی که با تمام وجود می‌آید و می‌گوید دوستت دارم...قبل از گفتنِ این جمله شب‌های زیادی را نخوابیده‌ و رویابافی کرده‌است...

نه رفتن آدم‌ها را قضاوت کنیم... نه آمدن‌‌شان را... فقط تا جایی که راه دارد حق بدهيم..

چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:کینه, خدا,نسترن,یاس,عشق,بوسه,آغوش, :: 1:11 :: نويسنده : مدیریت ساختمان

به كسي كينه نگيريد
دل بي كينه قشنگ است.
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است.
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمي
بوسه هم حس قشنگي است.
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه حادثه بوسه قشنگ است.
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمي آغوش قشنگ است.
نزنيد سنگ به گنجشك
پر گنجشك قشنگ است
پر پروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس كنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيد خدا را
هر کجا یاد خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است…

حقیقت نه به رنگ است و نه بو

نه به هآی است ونه هو

نه به این است ُ نه او

نه به جام است و سبو

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویم

تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را

آنچه گفتند و سرودند تو آنی

خود تو جان جهانی

گر نهانی و عیانی

تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی همه اسرار نهانی

امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت...نخـــــور

به خدا حسرت دیروز عذاب است ; مردم شهر به هوشید...؟

هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید و بخندید که امشب سر هر کوچه خـــــدا هســـــت

روی دیوار دل خود بنویسید خـــــدا هســـــت

نه یکبار و نه ده بار که صد بار به ایمان و تواضع بنویسید

خـــــدا هســـــت... خـــــدا هســـــت...

افلاطون را گفتند: چرا هرگز غمگین نمیشوی؟

گفت دل برآنچه نمی ماند نمی بندم.

فردا یک راز است; نگرانش نباش.

دیروز یک خاطره بود; حسرتش را نخور.

و امروز یک هدیه است; قدرش را بدان و از تک تک لحظه هایت لذت ببر.

از فشار زندگي نترسيد به ياد داشته باشيد که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبديل ميکنه...

نگران فردايت نباش خدای ديروز و امروز، خداى فردا هم هست...

ما اولين بار است كه بندگي ميكنيم. ولى او قرنهاست که خدايى ميكند

پس به خدايى او اعتماد كن و فردا را به او بسپار...

 زندانی بدون دیوار

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرارمیداد:   حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود. این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را دارا بود.

این زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود و حتی امکان فرار نیز تا حدی وجود داشت.

آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد.

در آن از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد، اما...  اما بیشترین آمار مرگ زندانیان  در این اردوگاه گزارش شده بود.

عجیب اینکه زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.

با این که حتی امکانات فرار وجود داشت  اما زندانیان فرار نمیکردند

 بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.

آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان که مافوق رعایت نمیکردند،

و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.   دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

  در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشد.   هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.   هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.

در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.   تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است، چرا که: — با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.

— با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.

— با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.

و این هر سه برای پایان یافتن

برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود. این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

نتيجه :

اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنويم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نيستيم و اگر همگي در فکر زدن پنبه همدیگر هستيم، به سندرم «شکنجه خاموش» مبتلا شده ايم.

این روزها همه خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم ... دلار گران شده ... طلا گران شده ... کار نیست ... مدرسه ای آتش گرفت ... دانش آموزان در جاده کشته شدند... زورگیری در ملاءعام...

این روزها هیچ کس به فکر عزت نفس ما نیست!  شما چطور فکر میکنید؟ ... ما ایرانیها دزدیم! ... ما ایرانیها همه کارهایمان اشتباه است. ... ما ایرانیها هیچی نیستیم! ... ما ایرانی ها از زیر کار درمیرویم! ... ما هیچ پیشرفتی نکردیم!... ما ایرانیها هیچ هنری نداریم! ما ایرانیها آدمِ حسابی نداریم! ما ایرانیها هر عیبی که یک انسان میتواند داشته باشد داریم! ...

توی همین لاین و وايبر و واتس آپ و تانگو چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم. به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم.

اقوام مختلف ایرانی را مسخره می کنیم و همه با هم کیف می کنیم و همه با هم کل ایران را ! ...

بزرگان علمی٬ هنری٬ ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم و هیچکس هم نباید فکر کند اینها نقشه است.

این روزها همه در فکر زیرآب زدن بقیه هستند، شما چطور؟ این روزها همه احساس می کنند در زندانی بدون دیوار دوران بی پایان محکومیت خود را می گذرانند، شما چطور؟ این روزها همه شبیه زندانیان جنگ آمریکا و کره منتظر مرگ خاموش هستند٬ شما چطور؟  بیاییم از خواندن و شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم و تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، (((احترام))) بگذاریم و در هرشرایطی با انرژی و خوشبینی و امیدواری زندگی کنیم.

 شاید اینگونه راهی برای گریز از زندانی که از طریق رسانه ها برایمان ایجاد شده است ،بیابیم.

ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﻰ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ،ﺍﻃﻼﻋﯿﻪ

 ﺑﺰﺭﮔﻰ ﺭﺍ ﺩﺭﺗﺎﺑﻠﻮﻯ ﺍﻋﻼﻧﺎﺕ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﻯ ﺁﻥ ﻧﻮﺷﺘﻪ

 ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ !:

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻓﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻊ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ !:

ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﮐﺖ ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺳﺎﻋﺖ 10

 ﺩﻋﻮﺕﻣﻰﮐﻨﯿﻢ !:

ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ، ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮒ ﯾﮑﻰ ﺍﺯ ﻫﻤﮑﺎﺭﺍﻧﺸﺎﻥ

 ﻧﺎﺭﺍﺣﺖﻣﻰﺷﺪﻧﺪ

ﺍﻣّﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﻰ، ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﻣﻰﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﺎﻧﻊ

 ﭘﯿﺸﺮﻓﺖﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺷﺮﮐﺖ ﺷﺪﻩ . ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻔﻰ ﻗﺮﺍﺭ

 ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﯾﮑﻰﯾﮑﻰ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﻰﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ

 ﺩﺭﻭﻥ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻧﮕﺎﻩﻣﻰﮐﺮﺩﻧﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺸﮑﺸﺎﻥ ﻣﻰﺯﺩ ﻭ

 ﺯﺑﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﻣﻰﺁﻣﺪ !:

ﺁﯾﻨﻪﺍﻯ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ

 ﺩﺭﻭﻥﺗﺎﺑﻮﺕ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻰﮐﺮﺩ، ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰﺩﯾﺪ

ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻯ ﻧﯿﺰ ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻮﺩ !:

ﺗﻨﻬﺎ 1ﻧﻔﺮ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﺎﻧﻊ ﺭﺷﺪ ﺷﻤﺎ ﺷﻮﺩ

 ﻭﺍﻭﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺷﻤﺎﯾﯿﺪ !:

ﺷﻤﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺼﻮﺭﺍﺕ ﻭ

ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺍﺛﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ !:

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺋﯿﺴﺘﺎﻥ ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺘﺎﻥ ،ﻭﺍﻟﺪﯾﻨﺘﺎﻥ

 ﺷﺮﯾﮏﺯﻧﺪﮔﯿﺘﺎﻥ ، ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ !:

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﯿﺪ !

ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﯾﺪ ﺍﻭﺳﺖ .

"ﺯﯾﺒﺎ ﺑﯿﻨﺪﯾﺸﯿﻢ"

تحلیلی بر رفتار و کردار امروز اکثر جامعه مدنی ایران  فرهنگِ سه‌خطی! ❗️⭕️❗️

جامعه‌یی که در آن راه‌های طولانی، راه‌های کم‌رفت و آمد و خلوتی شده، جامعه‌یی که در آن هیچ‌کس حوصله‌ی صبر و شکیبایی برای به دست آوردنِ هدفی را ندارد، جامعه‌یی استتوسی ست؛ جامعه‌یی که برای رسیدنِ به هدف، فقط به اندازه‌ی خواندنِ همان سه خطِ بالای استتوس‌ها زمان می‌گذارد: جامعه‌ی مبتلا به «فرهنگِ سه‌خطی»! .

ما مردمی شده‌ایم لنگه‌ی پینوکیو، که دوست داریم طلاهای‌مان را بکاریم تا درختِ طلا برداشت کنیم. مردمی که دنبالِ گلد کوییست و پنتاگونو و شرکت‌های هرمی...‌ی مشابه می‌افتند، یک جای کارِشان لنگ می‌زند. آن جای کار هم اسم‌اش «فرهنگِ شکیبایی» است. فرهنگِ سه‌خطی به ما می‌گوید اگر نوشته‌یی بیش‌تر از سه سطر شد، نخوان!... فرهنگِ سه‌خطی به ما می‌گوید راهِ رسیدن به هدف چون درست است، طولانی است؛ پس یا بی‌خیال‌اش بشو! یا سراغِ میان‌بُر بگرد!

فرهنگِ سه‌خطی است که نزول‌خوری دارد، اختلاس دارد، دزدی دارد، بی‌سوادی دارد، رشوه دارد، حق‌خوری و هزار جور دردِ بی‌درمانِ دیگر دارد. فرهنگِ سه‌خطی است که این همه آدمِ بی‌کار دارد. آدم‌های بی‌کاری که توقع دارند یک ساعت در روز کار کنند، ماهی چند میلیون درآمد داشته باشند!

این یعنی یک پُلی در جایی از مسیرِ فرهنگِ ما شکسته است که هیچ رفتنی به هدف نمی‌رسد. آن پُل، همان فرهنگِ شکیبایی ست. 

جامعه‌یی که همه چیز را ساندویچی می‌خواهد،

در مطالعه؛ سه خط استتوس برای‌اش بس است.

در ازدواج؛ بین عشق و نفرت‌اش ده ثانیه زمان می‌برد.

در سیاست؛ بینِ زنده‌باد و مُرده‌بادش، نصفِ روز کافی ست.

در کار؛ از فقر تا ثروت‌اش یک اختلاس فاصله دارد.

در تحصیل؛ از سیکل تا دکترای‌اش یک مدرک آب می‌خورد.

در هنر؛ از گم‌نامی تا شهرت‌اش به اندازه‌ی یک فیلم دو دقیقه‌یی در یوتیوب است! .

فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد چیزی را نخوانده، بپسندم. موضوعی را نفهمیده، تحلیل کنم. راهی را نرفته، پیشنهاد بدهم. دارویی را نخورده، تجویز نمایم. نظری را ندانسته، نقد کنم... فرهنگِ سه‌خطی به من اجازه می‌دهد به هر وسیله‌یی برای رسیدن به هدف‌ام متوسل شوم. چون حوصله‌ی راه‌های درست را –که طولانی‌تر هم هست- ندارم.

منبع:آرش خیر آبادی http://www.smi-edu.com

من زندگی خودم را میکنم
و برایم مهم نیست
چگونه قضاوت میشوم .
چاقم,لاغرم,
قد بلندم,کوتاه قدم,
سفیدم,سبزه ام
همه به خودم مربوط است

مهم بودن یا نبودن رو فراموش کن

روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زندگی کن به شيوه خودت
با قوانين خودت
با باورها و ايمان قلبی خودت
مردم دلشان می خواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برايشان فرقی نمی کند
چگونه هستی
هر جور که باشی
حرفی برای گفتن دارند
شاد باش و
از زندگی لذت ببر

چه انتظاری از مردم داری ؟؟؟

آنها حتی پشت سر خدا هم
حرف می زنند!!!!

انسان ها زود پشیمان می شوند…. گاه از گفته هایشان
گاه از نگفته هایشان
اما سراغ ندارم کسی را
که از" لبخند زدن " پشیمان شده باشد…!
خوشا به حال آنانی که خوب میدانند ،
" لبخند زدن "منطقی ترين گفت و گوی عاشقانه است…..

این نوشته فریدون مشیری

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب ، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

روان شناسان اثر شش « میم » را در تربیت کودک با توجه به نیازهای روانی اش موثر می دانند:
این شش میم را هر کس در کارنامه گذشته زندگی اش دریافت کرده باشد، میم هفتمش "مــوفقیــت" است که خود به خود پدید خواهد آمد:

1. تو محبوبی
2. تو محترمی
3. تو می توانی
4. تو مهمی
5. تو مفیدی
6. تو می فهمی

اگر ما در رفتار و گفتارمان این 6 میم را به فرزندان مان انتقال دهیم میم هفتم "مــوفقیــت" خود به خود خواهد آمد؛ یعنی باتری روانی انرژی دهنده فرد شارژ خواهد شد. در آن صورت این کودک در تحصیل و زندگی و کار و... موفق خواهد شد.

برخلاف این شش میم چیزهای دیگری هم هستند که اگر پدر و مادرها انجامش بدهند، عکس این نتیجه را می گیرند و آن 7 "ت" است که گاهی انجام ندادن شان خیلی سخت است.
این 7 "ت" را هر کسی دریافت کرد، "ت" هشتمش تباهی است که انتظارش را می کشد:

1. تنبیه
2. توهین
3. تهدید
4. تحقیر
5. تبعیض
6. تنفر
7. ترس

همه افراد شکست خورده و جامعه ستیز در کارنامه گذشته و کودکی شان این "ت" ها را دارند.

دكتر مسعود غفاري
هيئت علمي دانشگاه علامه

یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری


چه کسی میداند؟؟؟
که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟
چه کسی می داند
که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟
پیله ات را بگشا،
تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایــی! ازصداي گذرآب چنان فهمیدم:

تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد.

زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نيست!

آرزویم این است آنقدرسيربخندي كه ندانی غم چيست.

در عصر آپارتمان نشینی اگر راه و رسم سالم زندگی کردن در آپارتمان های امروزی را ندانیم، به دردسر می افتیم. این ۲۴ نکته در کنار آن نکاتی که خودتان می دانید و تجربه کرده اید، می تواند کمک تان کند زندگی آرام و کم دغدغه ای در مجتمع مسکونی تان داشته باشید....

۱) آپارتمان تان را در برابر سیل، زلزله، آتش سوزی، سرقت و سایر حوادث غیرمترقبه، بیمه کنید؛ زیرا هر چه قدر هم که خودتان اصول ایمنی را رعایت کنید باز هم ممکن است بی احتیاطی یکی از همسایگان تان باعث صدمه رسیدن به منزل شما شود.

۲) اگر آپارتمان تان را به تازگی خریده یا اجاره کرده اید، حتما تمام قفل ها را عوض کنید.

۳) روی درب آپارتمان خود یک عدد چشمی نصب کنید یا از صاحب خانه تان بخواهید که این کار را برای تان انجام دهد. این طوری می توانید به سادگی از هویت افرادی که پشت در هستند اطلاع پیدا کنید و در خانه تان را به روی هر کسی باز نکنید. حواس تان باشد که چشمی جایی نصب شود که کوتاه قدترین فرد خانواده هم بتواند از آن استفاده نماید.

۴) به کودکان تان بیاموزید هیچ گاه افرادی را که نمی شناسند به داخل خانه راه ندهند؛ حتی اگر آن فرد، خودش را مامور آب، گاز یا برق یا حتی یکی از ساکنان مجتمع معرفی کند.

۵) به هیچ وجه از در هایی که بخشی از آن از شیشه تشکیل شده به عنوان درب ورودی آپارتمان استفاده نکنید. شکستن شیشه و باز کردن قفل در، یکی از ساده ترین کارهایی است که یک دزد می تواند انجام دهد.

۶) روی زنگ یا صندوق پستی تان، تنها نام خانوادگی خود را بنویسید و از نوشتن اسم کوچک پرهیز کنید.

۷) چراغ های زمان دار برای منزل تان تهیه کنید تا هرگاه که در خانه نیستید آنها در زمان مشخصی روشن و خاموش بشوند تا سایرین از نبود شما در خانه اطلاع پیدا نکنند. حتی بد نیست تلویزیون تان را هم این طوری تنظیم کنید که هر چند ساعت یکبار به مدت نیم ساعت روشن و مجددا خاموش شود.

۸) با مشورت تمام اعضای آپارتمان، چراغ هایی را در مکان های پرت و تاریک مجتمع تان نصب کنید تا احتمال دزدی را به حداقل برسانید.

۹) بهتر است قبل از مراجعه به پارکینگ، درب آن را با کنترل از راه دور باز نکنید و تا از بسته شدن کامل آن پس از خروج مطمئن نشده اید، گاز ماشین را نگیرید. خیلی از دزدها در کمین لحظه های غفلت شما نشسته اند و ورود به مجتمع از طریق در پارکینگ یکی از ساده ترین راه های دزدی است.

۱۰) برای تمام پنجره های تان حفاظ ایمنی بگذارید؛ حتی آنهایی که به سمت حیاط باز می شوند و حتی اگر در طبقه هفتم زندگی می کنید پیش از خروج از منزل هم از بسته و قفل بودن پنجره ها مطمئن شوید.

۱۱) در آپارتمان خود و حتی الامکان در راه پله ها، سیستم هشدار حریق حساس به دود و مونوکسیدکربن نصب کنید.

۱۲) اگر مجتمع مسکونی تان بزرگ است، با مشورت سایر اعضا، یک اتاق نگهبانی کنار در ورودی قرار دهید و از نگهبان بخواهید که نام و نشان افراد ناشناس را بپرسد و پس از هماهنگی با میزبان، او را به داخل ساختمان هدایت کند.

۱۳) اگر هنگام ورود به مجتمع یا خروج از آن یکی از همسایگان تان را در ۲۰۰، ۳۰۰ متری منزل دیدید، به بهانه ورود او به مجتمع، درب ورودی را باز نگذارید. شاید او اصلا نخواهد وارد شود یا شما در تشخیص تان اشتباه کرده باشید. اگر هم این طور نباشد که او خودش کلید دارد و می تواند در را باز کند.

۱۴) لباس های تان را برای خشک شدن به پشت بام نبرید. دزدی لباس از پشت بام یکی از رایج ترین دزدی ها در مجتمع های بیش از ۸ واحد است.

۱۵) یکی دیگر از دزدی های رایج در آپارتمان ها، کفش دزدی است. پس اگر کفش های تان را دوست دارید، جاکفشی تان را بیرون از منزل و در راه پله قرار ندهید.

۱۶) در مورد دارایی های نقدی، جواهرات و محل قرار دادن گاوصندوق تان با هیچ یک از اعضای آپارتمان صحبت نکنید.

۱۷) یک حفاظ آهنی کشویی با قفلی مطمئن، جلوی در آپارتمان تان نصب کنید.

۱۸) با مشورت سایر اعضا، یک ساعت مشخص برای خاموشی در نظر بگیرید و یک نفر را تعیین کنید که در آن ساعت تمامی درهای ورودی مجتمع را قفل کند.

۱۹) قبل از ورود به آپارتمان جدید، حمام، دست شویی و سینک ظرف شویی را خوب بشویید تا از وجود نداشتن هرگونه قارچ، کپک و آلودگی مطمئن شوید.

۲۰) اگر آسم یا آلرژی دارید، سعی کنید آپارتمان رو به خیابان های شلوغ و پردود را برای سکونت انتخاب نکنید.

۲۱) اگر به حیوانات خانگی یا پرندگان آلرژی دارید، از اینکه همسایه های تان حیوان خانگی ندارند، مطمئن شوید.

۲۲) در منزل تان سیستم تهویه هوا نصب کنید. همچنین به هیچ عنوان مسیر تهویه هوا را مسدود ننمایید.

۲۳) از کسی که برای نظافت راه پله ها می آید، بخواهید تا پله ها را خوب خشک کند تا لغزندگی آنها شما را به دردسر نیندازد.

۲۴) برای جلوگیری از افسردگی، روزی چند ساعت پرده های منزل تان را کنار بزنید و پنجره ها را باز کنید و اجازه دهید تا نور و هوای تازه به درون منزل تان بیاید.

منبع: شبکه اینترنتی آفتاب http://www.aftabir.com

سه شنبه 22 ارديبهشت 1394برچسب:دکوراسیون خانه, رنگ, :: 11:22 :: نويسنده : مدیریت ساختمان
برخی رنگ ها و پالت های رنگی برای انتخاب شدن در دکوراسیون خانه مظلوم واقع شده، و در عوض برخی رنگ ها بیش از حد تکرار می شوند! پیشنهاد می کنیم پالت رنگی مورد علاقه خود را از این 6 زوج رنگی رویایی انتخاب کنید و حال و هوایی شیک و متنوع به خانه خود ببخشید.

1. خاکستری + صورتی

این رنگ ها برای هم ساخته شده اند!

لابد شما هم فکر می کنید خاکستری رنگ سرد و دلگیری است. اما بهتر است تجدید نظر کنید! تنها کافی است کمی گرمای صورتی و یا بنفش را بخود بگیرد. شک نکنید که با انتخاب این ست رنگی خانه تان را از این رو به آن رو می کنید. 




ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد
پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 8498
تعداد مطالب : 25
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1


<-PollName->

<-PollItems->